-
مینویسم دوست دارم ... میخونم دوست دارم
جمعه 10 شهریور 1396 17:49
ینویسم دوست دارم دلم میخواد ی جور دیگه بنویسمش ... یه جور خاص ... ی جور جدید ... یه جوری که حس الانمو توش داشته باشه... یه جوری که هر وقت نگاش کردم یادم بیاد چه چیزایی بشتش بنهونه ... یادم بیاد چه حسی دارم ... خط میزنم ... این مدلی اشتباهه ... همه چی قاطی باتی میشه ... بین "دوست" و "دارم" گیر میکنم...
-
روزهای پاییزی
سهشنبه 11 آبان 1395 00:08
چقدر دلم گرفته .... الان توی خوابگاه و با سحر در حال گوش دادن به صدای چاوشی و یه دنیا دلتنگی و یه لبخند کش دار روی لبام کاش زودتر تموم بشن روزای خوابگاه ....
-
عمر گران در گذر است ...
جمعه 13 آذر 1394 21:18
کسایی که توی خوابگاه زندگی کرده باشن میدونن من چی میگم ... زندگی توی خوابگاه خیلی بزرگت میکنه ... شاید به اندازه ی چندین سال تجربه ی خودسازی باشه ... بهت یاد میده که قوی باشی ... بهت یاد میده که میشه امتحان داشت و اشپزی کرد ... بهت یاد میده که از تنهایی نترسی ... 3شبه که من توی اتاقم تنها میخوابم و هم اتاقیام نیستن...
-
زندگی به سبک این چند روز ...
شنبه 23 آبان 1394 15:58
بوی خونه بوی زندگی یه مامان و بابای مهربووووون ... یه عالمه درس نخونده و امتحانای میانترم ... یه ذهن خسته که همه ی فکرهای دنیا روش بسته و فعلا داره با جریان زندگی پیش میره ... قلبی ک تند تند میرنه از شدت استرس ... این بود دنیای این چند روز من !!!
-
تنها صداست که میماند ...
پنجشنبه 21 آبان 1394 09:36
از دیروز که اومدم خونه مدام با خودم تکرار میکنم که دل ادم برای کسی که همونجا وسط نشسته وداره بهت لبخند میزنه نباید تنگ بشه ... !!! پس صدای قشنگ مامان از پشت تلفن کافیه تا من دلتنگش نباشم ...
-
...
چهارشنبه 22 مهر 1394 12:40
یادمه از بچگی دوست داشتم همیشه همه حا برق بزنه و مرتب باشه ... حتی دوره ی کارشناسی که توی اتاق خودم درس میخوندم اگه اتاق مرتب و منظم و همه چی سرجای خودش نبود اصلا تمرکز نداشتم برای درس خوندن ... ولی الان توی خوابگاه اوضاع خیلی فرق کرده .. وقتی میبینم دخترایی که سنشون خیلللللللی از من بیشتره و اصلا براشون مهم نیست که...
-
...
جمعه 10 مهر 1394 15:08
چقدر سخته که جمعه باشه و ... دلت یه دنیاااا گرفته باشه و خوابگاه باشی .... .
-
بگذار همه بدانند که ما پاییز را عاشقیم ...
دوشنبه 6 مهر 1394 11:22
این پاییز چه جادویی تو خودش داره که من اینقدر عاشقشم !!! اینقدر زیاد که با هر باد خنکش دلم زیر و رو میشه .. شبهای بارونی هم که دیگه نگو ... با روح ادم بازی میکنه ... قرمز و نارنجی و ته مایه ی زرد که با هم ترکیب فوق العاده ای از رنگهای گرم درست کرده که هر چقدر نگاه میکنی سیر نمیشی ... در تراس رو باز گذاشتم ... پاهام یخ...
-
برای فرشته ی روزهای اینده ام ...
یکشنبه 5 مهر 1394 23:52
زود بزرگ نشو مادر ! کودکیت را بی حساب میخواهم ...و در پناهش جوانیم را ... زود بزرگ نشو فرزندم ... قهقهه بزن ... جیغ بکش ... گریه کن ...لوس شو ... بچگی کن ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام ... ارام ارام پیش برو ... ان سوی سن و سال هیچ خبری نیست هر چه جلوتر میروی همه چیز تندتر از تو قدم برمیدارد ان سوی سن و سال هیچ خبری...
-
27 شهریور 94
جمعه 27 شهریور 1394 09:18
امروز ... همین الان دارم حاضر میشم بسمت شهر دانشگاهی با کوله باری از استرس ... و وسیله... صبح که از خواب بیدار شدم ی لحظه با خودم گفتم کاش همه ی اینا خواب باشه ... دوری برام خیلی سخته ... شاید بخاطر اینه که از تغییر های بزرگ تو رندگیم وحشت دارم و همیشه مقاومم در برابر تغییرات ... چقدر حرف دارم که اینجا بنویسم ... خدای...
-
همدرد بی زبان من اسمان ...
سهشنبه 24 شهریور 1394 12:22
اسمان چه رعدو برقی میزند ... میفهمم او هم ته ترین نقطه دلش گرفته ...ولی علتش با خداست ... اسمان هم مثل من انگار دلش که می شکند تا جار نزند و چند سیاره سیر مروارید توی گردن زمین نپاشد خیالش اسوده نمیشود ...باران هنوز به شیشه ی غبار گرفته ی اتاقم تذکر میدهد که اسمان حالا حالا ها کار دارد تا سبک شود ...و من به داشتن چنین...
-
فصل جدید زندگی
شنبه 14 شهریور 1394 17:08
حس میکنم با قبول شدن توی دوره ی کارشناسی ارشد فصل جدیدی از زندگی خودشو داره بهم نشون میده اونم برای منی که هیچ وقت از خانواده دور نشدم ... حتی توی دوره کارشناسی ...و میدونم روزای سختی رو در بیش دارم ... 9/شهریور/94ساعت 4 بعدازظهر بود که دوستم صبا بهم گفت جواب همین الان اومد روی سایت ...دستام به وضوح میلرزید ...رفتم...